پدر بزرگ

چهار روز بیشتر به رفتنت نمونده...به اومدنت،دو روز!...من به فکر اومدن و رفتن توئم...اما یهو یکی دیگه میره...یکی که تو رو دوست داشت و ما رو هم...میبینی؟هرکی ما رو دوست داره،میره...مثل خودت،که گفتی "همه دنیا یه طرف،شما دوتا یه طرف"...و رفتی...چقدر برای از دست دادن تو زود بود و چقدر برای از دست دادن اون،دیر...چقدر اذیت شد...چقدر دیر تونست بره...خوش به حالش که رفت...خوش به حالش که رفت پیش کسایی که دلتنگشون بود...

...چقدر این روزا،بی حسی غم انگیزی نصیبم شده...و نصیب تنها کسی که واقعا دلم میخواد پیشم باشه هم...مدت هاست...مدت هاست...مدت هاست که به جای کسی که تو منو بهش سپردی،یه کوه فروریخته نشسته...دارم نابود میشم...داریم نابود میشیم و عاجزیم...هیچ کار و هیچ کار و هیچ کار نمیتونیم برای خودمون بکنیم...

آه...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 10 مرداد 1397 | 14:37 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.